کوروش کوروش ، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه سن داره

با تو بودن خوب است...

یک روز خوب ۴ تیر ۹۸ کنار حمیدرضا و کوروش

29.4.91

پسرم پاش خیلی بد شده! خیلییییییی از قرمزی باد کرده! قلبم اتیش میگیره از گریه هاش ای خدا! چنان از درد به خودش می پیچید که میخواستم گریه کنم. امروز عصر با کوروش رفتیم خونه مامان ملی! کوروش رو تو یه تشت اب گذاشتم 1 ساعت تو حیاط. اب بازی کرد و خوشحال بود . سمانه جون, مائده جون, خواهرم و یگانه و حمیدم بودن. سمانه و مامانم روزه بودن افطار هم اش رشته و کوکو سبزی و سیب زمینی  داشتن. بعدش با کوروش بازی کردیم. کوروش یه صدای جیغ مانند درمیاورد و ما مثلا میترسیدیم و عشقم از خنده غش میکردد. بعدش جیغاش شروع شد و تمومی نداشت. همه کار کردیم. محمد رفت یه پماد دیگه گرفت. استامینافن گرفت. از حمیدرضا پ...
30 تير 1391

خرید+ مایون+ وقت اتلیه

این پیراهن رو 25 تومن گرفتم. کروات 15 تومن و جوراب 5 تومن ( ثبت قیمتها برای یاداوری و  قدر دانستن ارزانی این روزها در اینده است و ارزش دیگری ندارد.) امروز عصر وقت اتلیه داریم. نمی دونم چرا استرس دارم...       تایپ لاین ها هر کدام 8 تومن یه شلواری بود که خیلی با پیرهن و کراوات ست بود و خیلی شیک و ناز بود. منم سرخوش برداشتهبودمشششششش. اگه گفتین چند بووووووود؟  60 تومن. اندازه دو تا کف دست بود بوخودااااا ( خیلی شیک گذاشتمش سر جاش     تبلیغ دمپایی ...
24 تير 1391

19.4.91 خوب من کوروش

دیشب تا صبح خوابم نبرد. مشغول وبگردی شدم و دو تا وب که از سبک نوشته هاشون خوشم اومدم پیدا  کردم. چند وقتیه با کوروش خیلی عشقولی شدیم و اون فقط منو میخواد. حسابی مامان شناس شده و دل من قیلی ویلی میره حسابی! ساعت 5 صب بود  که دیگه لب تاپ و بستم نمازمو خوندم بعدش کوروشم و در اغوش گرفتم و بوسه بارونش کردم. از نگاه کردن به جشای خوشگلش خسته نمی شم! فقط موندم چحوری خدا رو ممنون باشم به خاطر این فرشته مهربون. مطمئنم پسر مهربونی میشه. نگاهاش خیلی خوبه. یه حس خوشبختی  یه خالت مهربونی داره پسرم. خیلی می ترسم اون مامانی نباشم که اون لایقشه! وقتی می خنده انگار خدا اومد...
20 تير 1391

پسرکم دو هفتست که میشینه! + عکسهای ما در مایون ( باغ بابا علی )

فراموش کرده بودم بگم پسرم دو هفته ای میشه که بدون کمک میشینه!  در خال رفتن به باغ بغل مامان ملی, پنجشنبه ساعت 11 شب در خال رفتن به سر چشمه نمای بیرونی از الاچیق سر چشمه   پسر داییم و داداشم رئوف ( دایی حسنم یه باغ دارن که نزدیک ماست ) ...
18 تير 1391